دل نوشته های من برای دلبندم

مامان یه فرشته به نام آرسین

آرسین5

آرسینم امروز تو 5ماه و بیست روزه شدی و من باور نمیکنم که انقدر زود بزرگ شدی، یاد روزایی می افتم که روزها و ثانیه ها رو میشمردم که یک ماهگیت تموم بشه به امید اینکه زردیت تموم شه . باور میکنی که بعضی وقتا که یاد اون روزا می افتم یواشکی گریه میکنم؟ چهار ماهت که تموم شد بابایی اومد دنبالمون و اومدیم خونه خودمون. تو راه خفیف سرما خوردی و چند روز بعدش انقد گریه کردی که اشک منم درآوردی . چند ساعت مداوم داد زدی ، دلم ویران شد تو این چند ساعت... ولش کن. بذار از چیزای خوب بگم برات. دو ماه بابایی رو ندیدی و به محض اینکه دیدی رفتی بغلش برا همه عجیب بود... الانم که بابایی هر روز داره عاشق تر میشه و توام همینطور ... هرجا میره پشت سرش نگاه میکنی و اون چ ذو...
20 آبان 1398
1